ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

ایلیا نفس

خاطرات روزهای اول تولد

قند عسلم وقتی که از بیمارستان بردیمت خونه حال و هوای وصف ناپذیری بود.تو در آغوش من؛هوای ابری بهاری؛نم نم بارون؛بوی خوشی که از تو به استشمام میرسید؛صدای کودکی آشنا از جنس فرشته؛صدای شادی و هیاهو و خوشحالی از اومدن یه کوچووی زیبا به خونواده قند و نباتم تو اولین نوه در خونواده ی مادری هستی و ١٤ مین نوه در خونواده ی پدریت . بوی خوش تو که تمام خونه به مشام میرسید.آخه واقعا بوی نوزادایی که تازه به دنیا میان از همه ی عطرای گرون قیمت هم خوشبو تر و با ارزشتر هستش. دل همه  ما رو پر از شعف و شادمانی کرده بودی گل پسرم.من و تو ٤٠ روز خونه ی بابا عباس بودیم و مامانی زهرا ازمون مواظبت میکرد.وقتی که سه روزت بود متوجه...
28 دی 1390

نه ماهگی ایلیا جان

                              ایلیا جان پسر  کاکل زری مامان و بابا از امشب رفتی تو ماه نهم زندگیت قند عسلم.مبارک باشه وجودم.با اینکه ماه گذشته ات واست زیاد خوب نبودش بخاطر مریضی بابایی ولی امیدوارم که ماهها و سالهای زیبا تر و قشنگتری پر از شادی در انتظارت باشه.             خدا رو شکر بابایی هم خوب شده و ایشالله بالاخره بعد از یه ماه استراحت توی خونه چند روز دیگه برمیگرده سر کارش.من و ایلیا واسش دعا میکنیم که همیشه تنش سالم باشه و دیگه هیچ...
26 دی 1390

مادرانه

  سلام پسر ناز نازی مامان و بابا.چند شبه ساعت خوابت خوب شده و قبل از 12 میری توی رختخوابت.ولی امشب اشک مامان رو در آوردی.نمیدونم کودکی مثل تو که هنوز هشت ماهش تموم نشده چرا باید آوای غمگینی رو سر بده.حالتی مثل گله و شکایت داشتی.اینقدر دلت پر بود که حالتی خیلی معصومانه ای به خودت گرفته بودی.الهی مامان بمیره ولی دیگه این لحظه واسش تکرار نشه.آخه پسر خوشگلم مامان طاقت دیدن اشک و آه تو رو نداره.من تو رو بیشتر از جون خودم دوست دارم و عاشقتم.عاشقتم چون من دارم حس مادر بودن رو با داشتن تو فرشته ی آسمانیم تجربه میکنم.عاشقتم چون تو مهر و صفا و عشق و امید به آینده ی زیبا رو در کنار تو برای ما به ارمغان آوردی.نمیدونی که حتی تمیتونم به لحظه...
26 دی 1390

اولین های ایلیا

پسر نازم با اینکه الان در ماه هشتم زندگیت هستی ولی میخوام که مقداری در باره ی اولین روز تولدت تا ماه هفتمت رو برات بنویسم چون مامانی وبلاگت رو از آخرای ماه هفتمت نوشته ببخش که اون چند ماه پر ارزشت از دستم رفت ولی عیب نداره مامانی همشو جبران میکنه.اول یه بوس آبدار از طرف من و بابایی.   ایلیای خوشگلم برای اولین بار وقتی چشمای نازت رو باز کردی همون لحظه ای بود که تو رو بعد از بیست دقیقه که از تولد باشکوهت گذشته بود و برای شیر خوردن تو رو در آغوش من گذاشتن .و تو در حالی که نور چشای نازت رو اذیت میکرد به زور چشماتو باز کردی و من رو با تعجب کودکانه ات نگاه میکردی. شیرینم خیلی حس خوبیه که یه مادر اولین بار کوچولوش اولین کسی رو که میب...
25 دی 1390

شیرینی زندگی

قربون این پسر نازم برم که امشب اینقدر شیطونی کردی که آخرش الان با خستگی و شیطنت خوابت برد.امشب رفته بودیم خونه ی بابا بزرگ عباس.خاله الی جون هم اومده بودن.خیلی بهت خوش گذشت از بس که با همه بازی کردی وروجکم. آخر شب که داشتیم بر میگشتیم روسری مامانی رو زدی سرت اونقدر ناز شده بودی که میخواستیم همش ببوسیمت .پسرنازم خدا حفظت کنه که باعث شادی و خنده ی ما با اون شیرین کاریهات میشی.تو شیرینی زندگی همه ی ما هستی .بازم بوس بوس بوس واسه ی پسر خوشگلمون                                 &n...
18 دی 1390

پسر خوبم

  س لام عشق مامان.میخوام امشب ازت به خاطر تمام شیرینی هایی که به زندگی من و بابایی دادی تشکر کنم.                                             تو پسر خیلی ناز و خوبی هستی. با اینکه الان هشت ماهته ولی خدا رو شکر پسر خوب و آرومی از بدو تولدت بودی.تو اینقدر ناز و آرومی که هر کی تو رو میبینه دلش رو میبری.خوب غذاهاتو میخوری و با اینکه شبا دیر میخوابی ولی ساعت خوابت در طول روز خوبه.(شیطونیات به کنار چون لازمه ی رشد ف...
17 دی 1390

اشک ایلیا

  سلام عزیز دلم.امروز دل من و بابایی رو با اون اشکای نارت آتیش زدی. با یه چشم بر هم زدن در حالی که بابایی هم کنارت بود با روروکت با سرعت خودتو به بخاری رسوندی و دستای نازت رو سوزوندی. هنوزه که هنوز صدای هق هق کردنت و نگاه های معصومانت که به ما زل زده بودی جلوی چشمامه.من و بابایی ....       خیلی مواظبت هستیم.ولی شیطونیای تو کم نیست. الهی قربون اون دستای کوچولوت بشم .مامانی و بابایی بهت قول میدن که دیگه نزارن از این اتفاقای بد واسه ی کوچولوشون بیفته. دستای نازت رو بوسه باران میکنیم تا زود خوب بشن.         ...
16 دی 1390

خواب ایلیا خان

نازی مامان یه شکایت کوچولو ازت دارم.آخه وروجکم چرا ساعت خواب تو اینقدر کمه.الان که اومدم یه سری به وبلاگت بزنم تازه به زور خوابیدی. از صبح زود که بیدار میشی تا آخر شب نزدیکای یک به بعد میخوابی.بخدا خیلی شیطونی آقا ایلیا.   یه چند روزه که خاله الی جونت مهمون ماست.از بس که دوسش داری جدیدا اضافه کاری میکنی و تا شیطنیات رو نکنی نمیخوابی.آخه مامانی بچه ی نازی مثل تو باید اینجوری باشه؟ ...
16 دی 1390

فرشته ی کوچک من

وقتی فرشته ی کوچولوی من در خواب نازه.                                 هر شب وقتی چشمای معصومت رو بعد از یه روز  پر از شیطنت میبندی آرزو میکنم که خدای خوب و مهربان نگهدار همه ی کوچولوها و البته کوچولوی من هم باشه.                                 خوب بخوابی کوچولوی خوشگلم     &nbs...
15 دی 1390

مهمون کوچولوهای ایلیا

center">       این چند روزه ایلیا جان مهمون های عزیزی داشت.     امیر علی جان عشق خاله امیر کوچولو دو ماه از ایلیا جان بزرگتره.فدات شم موش موشک خاله                                                               ربین جان خوش آمدی عزیز دلم   ربین نازم یک سال از جوجه ی من بزرگتره.قربونش برم    &...
12 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد